دیروز که از سر کار برگشتم ، سلن قندی شروع کرد با دختر خاله سوگندی بازی کردن و من هم رو تخت داشتم کم کم به خواب میرفتم که یهو... یهو جوجو خانم اومد و شروع کرد با خودکار رو تمام تنم خط خطی کردن ، گفتم داری چی کار میکنی ؟ جوجو قندی : دارم برات اس ام اس مینویسم ... من : جوجوقندی پ. نوشت: سوگندی هم اون ور میخندید و بهم یادآوری کرد که وقتی بچه بودم با خاله آزاده رو صورت مامانم با آبرنگ نقاشی میکشیدم ، دخترم به خودم رفته